تک نیوز > گیم تک : نقد فیلم Shutter Island

نقد فیلم Shutter Island

22 222183 film shutter island poster
«جزیره‌ی شاتر» یکی از آن فیلم‌های ویژه‌ای است که پس از پایان مخاطبش را مدهوش، تنها و گم‌شده رها می‌کند. می‌خواهیم این‌بار با نگاهی موشکافانه تمام لایه‌های این اثر را کند و کاو، و تا جای ممکن نقاط تاریک و کور این داستان را روشن کنیم. با رسانه گیم تک همراه باشید.

هشدار: این مطلب، داستان فیلم را لو می‌دهد.

توجه: برای یادآوری بهتر جزییات و اتفاقات، بهتر است فیلم را قبل از مطالعه‌ی این مطلب، تماشا کنید.

جذابیت دیدن فیلم‌های سینمایی برای من دقیقا شبیه به آن چیزی است که شوق و انگیزه‌ی کریستوفر نولان از خلق آثار سینمایی را سبب می‌شود، یعنی دیدن دنیاهایی جدید در قاب‌ تصویر که می‌توانی ساعاتی را به درونشان پناه ببری و از این روزمرگی‌ها و این دنیای حقیقی فاصله بگیری. نکته‌ای که به سینما و تلویزیون ارزش و اعتبار می‌بخشد، این است که می‌توانی در درونشان چیزهایی که تا به امروز ندیده بودی را تماشا کنی و کمی از فضای واقعی خودت دور شوی و در دنیایی که کارگردانِ اثر خلق کرده کند و کاو کنی. آثار بزرگ سینما برای من تعریفی ساده دارند و آن چیزی نیست جز این که آن‌قدر جذابیت داشته باشند که بتوانند مخاطب را بهت‌زده به تیتراژ پایانی بدرقه کنند و در سطحی بالاتر کاری کنند که کار بیننده با فیلم بعد از دیدنش خاتمه پیدا نکند و در حقیقت پایان تماشای فیلم تازه آغاز دوره‌ی درگیر شدن او با اثر باشد.

در ساختار بی‌ سر و شکل این روزهای هالیوود که یا کارگردان‌های تازه تلاش برای زدن حرف‌های جدید اما بی‌فایده دارند و یا همه‌چیز بر پایه‌ی درآمد بیشتر برای تهیه‌کنندگان بزرگ شکل گرفته است، کمتر آثاری لایق ارزش‌بخشی و توجه شگرف از سوی مخاطب هستند و این فیلم‌ها دقیقا همان آثاری هستند که گفتم نباید آن‌ها را پس از دیدن رها کرد. مخاطب پر توجه به دنیای فیلم‌های سینمایی، بعد از دیدن آثاری جدید و مدهوش‌کننده مانند Inception همه‌چیز را فراموش نمی‌کند و جدا از این که مشاهده‌ی چندین و چند باره‌ی فیلم به روتین زندگی‌اش تبدیل می‌شود، تا جای ممکن همه‌جا را برای شناخت بیشتر اثر می‌گردد و نه از رسیدن به جواب بلکه از این جست‌ و جوها لذت می‌برد! مشخص است که تا پایان دنیا هم نمی‌توان به جوابی قطعی در رابطه با حقیقت نهفته در پایان «تلقین» نولان رسید(مگر این که خود او همه‌چیز را توضیح دهد که این هم ممکن نیست) اما مشخصا می‌توان تمام تئوری‌ها و زوایای مختلف داستانی به دست‌آمده‌ی آن را تا جای ممکن بر روی میز ریخت و با تحلیل و موشکافی این اثر سعی در یافتن منطقی‌ترین تئوری کرد.

shutter island skip crop

اگر بعضی از ما مخاطبان سینما همواره از نیافتن پاسخ درست، نفهمیدن همه‌چیز، ناتوانی در حل کردن همه‌ی مسئله‌ها و مشاهده‌ی این همه تئوری در کنار یکدیگر زجر می‌کشیم و همیشه می‌خواهیم همه‌چیز برایمان روشن شود و به یک تئوری قطعی برسیم تا خیال خود را راحت کنیم، تقصیری نداریم زیرا که این در تعریف غلط ما از لذت‌بردن از یک داستان نهفته است. ما در خیال خود لذت‌بردن حقیقی از یک داستان کم‌نظیر و یک فیلم سینمایی را در این می‌بینیم که پس از مشاهده‌ی اثری چون Memento به همه‌ی ابعاد داستان پی ببریم و با خیال راحت از تئوری کاملا درست به دست‌آمده راضی باشیم. اما مشکل این است که ما فراموش کرده‌ایم اصلا چرا این فیلم را دوست داریم! فراموش کرده‌ایم که همین لذت کندن دیوانه‌وار خاک‌های خفته بر روی داستان‌های بی‌نظیر این آثار است که باعث شده عاشق آن‌‌ها شویم. فراموش کرده‌ایم که اگر تئوری واحد و صحیحی وجود داشت دیگر آن بحث‌های جذاب بر سر تئوری درست را از دست داده بودیم و از همه مهمتر فراموش کرده‌ایم که اگر همیشه قرار بر به دست‌آمدن یک تئوری واحد بود که دیگر Inception و Memento و Shutter Island با فیلم‌های دیگر تفاوتی نداشتند.

 

تلاش برای رسیدن به انتهای هزارتوی داستان Shutter Island کاری غیرممکن و از بنیان غلط است. تلاش ما باید همواره روشن‌کردن نقطه‌های تاریک این داستان تا جای ممکن باشد و نه فهمیدن کامل آن. در حقیقت برای فیلمی چون Shutter Island چیزی به نام فهمیدن کامل وجود ندارد و درک کامل آن وابسته به حدس‌زدن پر رنگ‌ترین تئوری‌ها است و از آن‌جا به بعدش با شما است که کدام را شخصا می‌پذیرید. قبل از آغاز تلاش برای روشن‌کردن نقاط تاریک داستانی «جزیره‌ی شاتر» این‌ها را گفتم که به یادتان بیاورم که ما برای فهمیدن این داستان، باید در هزارتویی تاریک آن هم فقط با روشنایی یک کبریت که در دست داریم قدم بزنیم. هرگونه تلاش برای یافتن چراغ برای مشاهده‌ی درست همه‌چیز کاری بی‌جا و نادرست است چرا که اصلا چراغ و راهی مشخص وجود نداردکه اگر وجود داشت دیگر جزیره‌ی شاتری خلق نمی‌شد. این هزارتو نقطه‌ی پایانی ندارد و هر چه بیشتر به دنبال چراغ و یا رسیدن به انتهای آن باشی، کمتر به نتیجه می‌رسی. برای فهم چنین آثاری نیاز به درک همه‌چیز نیست، یک نگاه کلی، بسنده‌کردن به نور کم کبریت و ایستادن بر سر پله‌ها و نگاه‌کردن به پایین هزارتو برای درک همه‌چیز کافی است.

نکاتی در رابطه با داستان فیلم

در آغاز مسیر تحلیل داستان این فیلم و در حقیقت قبل از پرداختن به تئوری‌های مختلف، نیاز است نگاهی به شخصیت‌ها و داستان این اثر داشته باشیم. قطعا خودتان داستان Shutter Island را به صورت کامل می‌شناسید و این‌جا نیاز به روایت دوباره‌ی این داستان نیست و پیش از شرح تئوری‌ها بیان چند نکته در رابطه با این داستان کافی است.

جزیره‌ی شاتر به هیچ‌عنوان داستان خود را به شکلی عجیب و غیرقابل درک روایت نمی‌کند بلکه آن‌قدر درست و سر راست آن را جلو می‌برد که مخاطب احساس می‌کند با چیزی کاملا عادی طرف است و تنها نکته‌ی موجود در داستان، فهمیدن راز نهفته در این جزیره است. این روایت ساده و این معماری بی‌نقص به حدی فوق‌العاده است که بیست دقیقه‌ی پایانی فیلم چیزی کاملا شگفت‌آور از آب در می‌آید و تمام رشته‌ای که از این داستان در ذهن بیننده بافته شده بود را پنبه می‌کند. در پایان فیلم و در یک لحظه، سوال اصلی از فهمیدن این که در این جزیره چه می‌گذرد تبدیل می‌شود به این که آیا تدی دیوانه بود یا نه؟ نکته‌ داستان در این است که در ظاهر روایتی ساده را یدک می‌کشد اما در باطن خود از معماری چندلایه و پر از نکته‌ای بهره می‌برد. هر دقیقه و هر دیالوگ در این اثر می‌تواند دلیلی برای اثبات هر کدام از تئوری‌ها باشد پس بدیهی است که برای یافتن تئوری درست‌تر نیاز به استناد به بخش‌بخش فیلم است.

یکی از مشکلاتی که در تحلیل داستان این اثر به آن بر می‌خورید آن است که به هر نتیجه‌ای، تاکید می‌کنم به هر نتیجه‌ای که برسید، فیلم نکات نقض‌کننده‌ای را برایش مهیا کرده است. در موشکافی این فیلم، باید حواستان باشد که به دنبال تئوری درست و بی‌اشکال نگردید(چون اصلا چنین تئوری‌ خاصی وجود ندارد!) بلکه به دنبال نتیجه‌ای باشید که بتوان سیر داستانی فیلم را با آن به صورت کامل توجیه کرد. حالا و با در نظر گرفتن تک‌تک این نکات، ابتدا به سراغ شناخت کاراکترهای پر رنگ به صورت دقیق و بعد از آن پرداختن به همه‌ی تئوری‌ها و رسیدن به نتیجه‌ای واحد و درست می‌رویم.

شخصیت‌ها

بزرگترین نقطه‌ی قوت این اثر که داستان بی‌اشکال آن را نیز سبب می‌شود بدون شک شخصیت‌های آن هستند. به دلیل تاثیرگذاری تک‌تک این شخصیت‌ها بر تحلیل ما از این داستان، نگاهی گذرا به برخی از آن‌ها می‌اندازیم.

 

اندرو لیدیس/ ادوارد دنیلز: شخصیت اصلی و محوری داستان یعنی ادوارد( تدی) دنیلز که به عنوان مارشال ایالات متحده وارد جزیره‌ی
شاتر می‌شود و در واپسین دقایق فیلم شخصیت‌پردازی محکم خود را از دست داده و برای بسیاری تبدیل به اندرو لیدیس می‌شود. دو حالت وجود دارد: یا اندرو لیدیس دیوانه‌ای است که برای فرار از کارهایش خود را تدی دنیلز نامیده و این داستان‌ها را از خودش در آورده است و یا حق با تدی است و اندرو قاتل بی‌رحم زن و فرزندان تدی است که هم‌اکنون یکی از زندانیان حاضر در جزیره‌ی شاتر است. تمام حقایق نفهته در داستان این اثر به شکلی وابسته به این است که آیا اندرو و تدی یک شخص هستند یا دو نفر متفاوت؟ برخلاف مابقی شخصیت‌ها که هویت اصلی آن‌ها کاملا مشخص است تدی و اندرو تا پایان یک علامت سوال برای مخاطب هستند و نمی‌توان تشخیص داد که این دو با هم فرق دارند یا خیر. حقیقت این است که برای یافتن حقیقت در رابطه با این دو شخص و صد البته داستان فیلم، باید جست‌وجوهایمان را در میان روابط این دو با یکدیگر دنبال کنیم و این‌جا است که پاسخ سوال اصلی را پیدا می‌کنیم.

چاک اول/ دکتر لستر شیان: چاک اول، همکار تازه‌ی تدی دنیلز و یکی از مارشال‌های ایالات متحده است. شخصیتی که نام حقیقی‌ او لستر شیان بوده و به گفته‌ی خودش روان‌پزشک اصلی اندرو لیدیس( یا همان تدی دنیلز) است. وی در اغلب مواقع همراه با تدی است و هرگز او را تنها نمی‌گذارد و اگر ادعای وی را حقیقی در نظر بگیریم، می‌دانیم که او و دکتر کاولی تمام مدت فیلم، در حال بازی‌کردن نقش‌هایشان برای حل مشکل تدی بوده‌اند. رفتارهای بی‌نقص و پر از محتوای او از کلیدهای حل معمای این داستان به شمار می‌رود و بررسی دیالوگ‌های او کمک زیادی در حل معماهای این داستان می‌کند.

دلورس چاما/ راشل سولاندو: اگر فرض کنیم که تدی حقیقتا دیوانه‌ای با نام اندرو لیدیس است، می‌دانیم که وی همسری روان‌پریش با نام دلورس چاما داشته که سه فرزند او را در آب دریاچه غرق کرده است. اگر حرف‌های دکتر کاولی حقیقت داشته باشد، راشل سولاندو نامی کاملا دروغین است که ذهن تدی دقیقا به مانند اندرو لیدیس وی را به جای دلورس ساخته است تا خاطرات بدی که از زنش دارد را به اشخاصی دیگر نسبت دهد. راشل سولاندو در فیلم با دو چهره‌ی متفاوت نمایان می‌شود. دیدار اول کاملا ساختگی است و یکی از پرستارها به جای وی بر روی صندلی نشسته تا تدی را گول بزنند اما دیدار دوم که در آن غار صورت می‌گیرد چیزی است که نیاز به بررسی بسیار عمیق دارد چرا که ممکن است به طور کامل تئوری دیوانه بودن تدی را زیر سوال ببرد.

فیلم از همان لحظه‌ای که واردش می‌شوید از این سکانس‌های مرموز دارد
فیلم از همان لحظه‌ای که واردش می‌شوید از این سکانس‌های مرموز دارد

تئوری اول: تدی دیوانه نیست

بگذارید از یک شاهد مثال دیگر و بسیار مهم‌تر استفاده کنم. عبارتی که زیر تمام پوسترهای رسمی اثر نوشته شده را حتما خوانده‌اید: “جایی که به تو اجازه‌ی رفتن نمی‌دهد”. اگر تدی، شخصی دیوانه و یکی از زندانیان این‌جا است، دیگر تلاش او برای ترک این مکان چیزی بی‌معنی است و این جمله جلوه‌ی خاصی نخواهد داشت. منظورم این است که یک دیوانه جایش این‌جا است پس تلاش او برای فرار کاری غلط است و جلوگیری از کار غلط که چیز بدی به حساب نمی‌آید که آن را به شکلی مرموز و به عنوان پیامی خطرناک بر روی پوستر هک کنند.

نکات بسیار دیگری وجود دارد که می‌تواند اثبات کند تدی دیوانه نیست، اما نامی که بر تئوری اول نهاده شده است، منظوری را به مخاطب می‌رساند که به طور کامل غلط است و نمی‌توان با آن داستان را به صورت بندبند توجیه نمود. منظور تئوری اول این است که همه‌چیز به همان شکلی است که تدی دنیلز می‌گوید و تمام حرف‌های دکتر کاولی و دیگر شخصیت‌ها دروغی خالص است. متاسفانه یا خوش‌بختانه برای اثبات تئوری دوم، چندین و چند برابر نکته‌ی توجیه‌کننده وجود دارد که باعث می‌شود حداقل از این که تئوری اول کاملا درست نیست، مطمئن باشیم. نکات دیگر را در این‌جا بیان نمی‌کنم زیرا می‌خواهم از تک‌تک آن‌ها برای رساندن تمام خطوط داستانی به هم استفاده کنم و آوردن آن‌ها در این‌جا جدا از گیج‌کردن خواننده و افزودن بی‌دلیل بر حجم مطلب سودی ندارد.

تئوری دوم: رویای یک دیوانه

این روزها در اغلب مقالات، نوشته‌ها و مطالب تحلیلی که در دنیای اینترنت یافت می‌شود اغلب نویسندگان این تئوری که حق با کاولی است و تدی یک دیوانه‌ی کامل بوده را پذیرفته‌اند. حقیقتش را بخواهید از لحاظ منطقی این که تمام این قصه‌های تدی، رویای مغز بیمار یک دیوانه بوده‌اند، در نگاه اول بهترین توجیه ممکن است چرا که می‌توان با آن اغلب نقاط داستان را توجیه نمود. از طرف دیگر تعداد بی‌پایانی نکته و حرف داخل فیلم وجود دارد که این تئوری را تایید می‌کند. برای رد نمودن و یا قبول کردن این تئوری نیاز به بحث‌های دقیقی داریم که در ادامه به آن‌ها خواهیم پرداخت اما در ابتدا نگاهی به مهم‌ترین نکات تاییدکننده‌ی این تئوری خواهیم انداخت.

در قدم اول برای اثبات دیوانگی تدی، می‌توانیم نمونه‌هایی برای تایید سخنان دکتر کاولی و دکتر لستر شیان بیاوریم. اگر به یاد داشته باشید اولین‌بار که تدی ماجرای کشته‌شدن همسر و فرزندان خویش را برای چاک( همان دکتر شیان) تعریف می‌کند، سخن از یک آتش‌سوزی به‌پا شده توسط اندرو لیدیس می‌زند. تدی در حرف‌هایش در آن سکانس حرفی خاصی را با تاکید بیان می‌کند: “خونه‌ی ما در آتش سوخت و چهار نفر مردن. البته زن من توسط دود کشته شد، نه آتیش!”. تاکید بیش از اندازه‌ی تدی بر این موضوع که زنش به خاطر دود خفه شده است را به خاطر داشته باشید. در سکانسی دیگر زمانی که شب، تدی در حال کابوس دیدن است، لحظه‌ی سوختن آپارتمانش را مشاهده می‌کنیم. در این سکانس چیز واضحی نمایان نمی‌شود اما دو چیز مشخص است، اول آن که همسر او در بغلش تبدیل به خاکستر می‌شود و این یعنی این که او به طور کامل سوخته است وخفه شدن با دود علت مرگ او نیست، دوم آن که لحظاتی بعد سوختن خانه ناگهان آغاز می‌شود و جدا از تایید همان مطلب، گویا نشان‌دهنده‌ی این است که در عین فرار همیشگی تدی از حقیقت، چیزی عوض نشده و او باید واقعیت اتفاق‌افتاده را بپذیرد. در کابوسی دیگر، تدی راشل سولاندوی دروغین( یعنی همان پرستاری که خودش را به شکل دیوانه‌ای با نام راشل معرفی کرده بود) را در خواب می‌بیند. ما می‌دانیم که روایت تعریف شده از زندگی راشل دقیقا همان‌چیزی است که از زندگی همسر تدی گفته می‌شود. حال در این خواب، سکانسی وجود دارد که تدی با ابراز مهربانی بچه‌ها را در بغل می‌گیرد و نسبت به راشل و فرزندانش احساسی بسیار عمیق دارد. ما می‌دانیم که این چهره‌ی حاضر در خواب، چیزی است که به دروغ از راشل سولاندو به تدی نمایش داده شده است اما بازهم او وی را در خواب می‌بیند و درک می‌کند. این‌ دو نکته در کنار یکدیگر ثابت می‌کنند که بدون شک تدی دائما در حال فرار از حقیقتی است که برایش رخ داده و مشخص می‌شود که حقیقتا او شخصیت‌هایی مثل راشل را برای فراموشی حقیقت خلق کرده است. باور کردن دیوانگی‌های بی‌پایان تدی زمانی به اوج خودش می‌رسد که باری دیگر نگاهی به این کابوس پایانی داشته باشیم. در اولین لحظه‌ای که تدی خود را درون اتاق مذکور یافت می‌کند با اندرو لیدیس مواجه می‌شود. برخلاف انتظار این دو با هم برخوردی بسیار معقول دارند و حتی اندرو سیگار او را هم روشن می‌کند. تدی که همه‌جا دنبال اندرو است و هر دیوانه‌ی سر راهش را تا حد امکان اندرو در نظر می‌گیرد و به خونش تشنه است، این‌جا با آرامش کامل با لیدیس برخورد می‌کند. تنها توجیه ممکن برای این سکانس این است که تدی می‌داند اندرویی وجود ندارد و فقط در دنیای واقعی برای ثابت کردن داستانی که تعریف می‌کند به خودش و دیگران، همواره پی او است و خودش به اندرو جان می‌بخشد.

اگر تدی را در تمام مدت فیلم دیوانه‌ای که دکتر کاولی می‌گوید در نظر بگیرید، توجیه سکانس به سکانس اثر برایتان کاری ساده‌تر می‌شود اما نقاط بسیاری در داستان نیز در برابر این ایده‌ی شما قد علم کرده‌اند. همان‌طور که پیش‌تر نیز گفتم، نتیجه‌ای وجود ندارد که فیلم نکاتی بر علیه آن نداشته باشد، اما در نتیجه‌ی نهایی باید تا جای ممکن این نکات نقض‌کننده را به حداقل رساند. بهترین درک از نظر من چیزی دقیقا بین تئوری اول و دوم است، یعنی برای فهم تقریبا کامل اثر، نیاز است که از هر کدام نکاتی را قبول کنیم. حال با این استراتژی می‌خواهیم به نتیجه‌ی پایانی دست یابیم.

روایتی کاملا صادقانه

برای مدتی هم که شده، اصلا تدی را به صورت کامل رها کنید، مشخص است که یک‌جای کار این انسان‌هایی که جزیره را کنترل می‌کنند می‌لنگد. اصولا هر آدمی افتخارات و چیزهای نشان‌دهنده‌ی ارزش کارش را بر دیوار اتاقش نصب می‌کند. در اولین ورود به دفتر دکتر کاولی ما بر روی دیوار چه چیزهایی مشاهده می‌کنیم؟ تصاویری از وحشیانه‌ترین روش‌های شکنجه‌ی انسان‌ها! کاولی مدعی است که قبلا با بیماران روان‌پریش این‌گونه برخورد می‌شده و ما از روش‌های انسانی و درست بهره می‌بریم. سوالم این است که آیا کاولی فقط برای به یاد داشتن همیشگی تاریخ، به صورت ثابت این تصاویر را در برابر چشمانش قرار داده است ؟!

در تحلیل آثاری چون جزیره‌ی شاتر، هر چه بیشتر دقت کنی، کمتر می‌فهمی

برای فهمیدن این که جزیره‌ی شاتر مکان درستی نیست و حرف‌های تدی در رابطه با آن آزمایش‌ها صحیح است، حتی نیاز به این حد فکر و جست‌وجو در نکات داستان نیست. خود دکتر کاولی در سکانسی به تدی می‌گوید که اگر به این شکل مداوا نشوی ما مجبور به خارج کردن بخشی از مغز تو هستیم. کدهایی که نشان از این حقیقت تلخ دارد حتی محدود به این اشاره‌ی مستقیم هم نمی‌شود و در پایان فیلم دوربین ثانیه‌های محسوسی تمام کادرش را تقدیم به ابزار انجام این کار( وسیله ای که با آن مغز را از سر بیرون می‌کشند) می‌کند که این موضوع نیز نشان از تاکید داستان بر انجام این آزمایش‌ها در جزیره دارد.

در همان کشتی اول فیلم، دیالوگی را از کاپیتان می‌شنویم که مرموز به نظر می‌رسد: “در حال حاضر مارشال، ما همه عصبانی هستیم!” لحظه‌ای توقف، اگر کاپیتان این کشتی شخصی از داخل جزیره نیست، پس چه موضوعی تا این حد ناراحتش کرده است؟ از گم شدن یک زندانی دیوانه در یک جزیره‌ی ترسناک عصبانی است یا از این که در حال نقش بازی‌کردن در مقابل تدی است عذاب می‌کشد؟ این دیالوگ اثباتی بر یکی از سخنان راشل سولاندویی است که تدی آن را درون غار می‌بیند. او می‌گفت که حتی کشتی‌های این‌جا هم توسط دکتر کاولی و همکارانش کنترل می‌شود و با این سکانس این حرف ثابت می‌شود. زمانی که این حرف ثابت شود، درستی سخنان دیگر وی نیز قطعی است. زمانی که درستی سخن‌های او قطعی باشد، مطمئن می‌شویم که قطعا تفکرات و حرف‌های تدی در رابطه با جزیره‌ی شاتر درست است. بسیاری راشل سولاندوی داخل غار را به طور کلی یک توهم می‌پندارند اما این موضوع کاملا غلط است. بگذارید از حقیقت‌های دیده‌شده در خود فیلم استفاده کنیم. اگر به یاد داشته باشید، بیدار شدن تدی در فیلم همواره پایان توهمات او را سبب می‌شد. شاید تدی در بیداری هم بعضا توهماتی داشت اما هیچکدام آن‌هاکاملا پایدار و دقیق نبود. در صحنه‌ای که تدی برای اولین بار وارد غار می‌شود در بیداری کامل به سر می‌برد و مشاهده‌ی چنین توهم تمیز و بی‌اشکالی بعید به نظر می‌رسد. ماجرا زمانی به اوج خود می‌رسد که مشاهده‌ی راشل توسط تدی پس از گذراندن شبی در آن غار نیز از بین نمی‌رود و در تمام این مدت طولانی راشل به شکلی کاملا حقیقی و استوار دیده می‌شود. هیچ‌کدام از توهمات تدی تا این حد باورپذیر نبوده و نیستند و اصلا این‌قدر دوام هم ندارند پس می‌توان مطمئن بود که تدی حقیقتا دکتر راشل سولاندو را در آن غار دیده است.

از طرفی به خاطر آن دلایل محکم برای اثبات تئوری دوم، در درستی آن هم شک نداریم. پس باید به کدام حرف استناد کنیم؟ جواب به این پرسش چیزی کاملا ساده است: هیچ‌کدام! ما سوال اشتباهی را می‌پرسیدیم. ما دنبال جواب اشتباهی بودیم. بی‌خود و بی‌جهت در این دنیا دنبال نکته‌هایی برای اثبات دو تئوری که در تضاد هم قرار دارند بودیم و بهترین نتیجه‌ای که به آن می‌رسیدیم این بود که هر دوی آن‌ها غلط است و اصلا تئوری درستی وجود ندارد. مشکل دقیقا از همین‌جا آغاز می‌شود، جایی که به دنبال تئوری درست می‌گردیم و سعی می‌کنیم بخش‌های فیلم را از هم جدا کنیم. نکته این است که برای یافتن حقیقت این داستان، نگاه به همان قصه‌ای که فیلم تعریف می‌کند کافی است، نکته این است که ما باید تمام آن‌چه در فیلم می‌بینیم را باور کنیم چرا که هرچه در این اثر می‌بینیم بخشی از داستان است و حقیقت دارد. البته ما بخش‌هایی از داستان را هرگز ندیده‌ایم، منظورم جاهایی مثل قبل از آغاز و پس از پایان این داستان است. پس برای تکمیل داستانمان مجبور به کمی خیال‌پردازی هم هستیم. حال بیایید از منظری دیگر به فیلم نگاه کنیم.

همه‌ی ما آن گفت‌وگوی عجیب و جذاب بین جرج نویس و تدی را به خاطر داریم. دیالوگ‌هایی که در آن سکانس بین این دو رد و بدل می‌شود را به جرات می‌توان مهم‌ترین دیالوگ‌های اثر به شمار آورد. جرج نویس، در صحبت‌هایی که با تدی دارد به او می‌گوید: “اندرو لیدیس و این خیالات و این توهمات را فراموش کن تا حقیقت رو بفهمی”. ثانیه‌هایی می‌گذرد و تدی در همان سلول جرج، همسرش دلورس رو مشاهده می‌کند. در این سکانس نویس از تدی ملتمسانه می‌خواهد که این خیالات را رها کند وگرنه تا ابد در این جزیره باقی می‌ماند. حال با در نظر گرفتن تمام نکات گفته‌شده در تمام بخش‌های مقاله، فیلم را به روایتی دیگر تعریف می‌کنیم، روایتی که به خوبی از پس توجیه ۹۰ درصد از اتفاقات داستان بر می‌آید:

اندرو لیدیس، یکی از مارشال‌های ایالات متحده است و همسری به نام دلورس چانا دارد. دلورس، از افسردگی شدید و آزاردهنده‌ای رنج می‌برد و رفتارهایی مرموز و غیر انسانی دارد. در طی حادثه‌ای( که به احتمال بسیار به خاطر روشن کردن کبریت توسط اندرو به وجود آمد) آپارتمان آن‌ها آتش گرفته و به طور کامل می‌سوزد. اندرو به همراه دلورس و هر سه فرزندش به خانه‌ای جدید که پشت آن یک دریاچه است نقل مکان می‌کند. یک روز تدی پس از آمدن به خانه هر سه فرزندش را غرق شده درون دریاچه‌ی پشت خانه می‌بیند و متوجه می‌شود که دلورس این کار را با آن‌ها کرده است. او برای پایان دادن به دیوانگی‌های این زن که هنوز هم عاشقش است و صد البته رساندن او به خواسته‌اش که یک آرامش تمام ناشدنی است با یک شلیک دفتر زندگی وی را می‌بندد. وی پس از صحنه‌سازی‌های بسیار و تغییر نام، خود را تدی دنیلز و قاتل حقیقی زن و فرزندانش را شخص ناشناسی به نام اندرو لیدیس معرفی می‌کند. او پس از جست‌وجو در مکان‌های بسیار به رازی تاریک در رابطه با مکانی به نام جزیره‌ی شاتر پی می‌برد و با پذیرفتن یک پرونده وارد آن مکان می‌شود. او قبل از ورود به جزیره هم مشکلات و سردردهایی دارد که مربوط به خاطرات بسیار بدی است که از گذشته با خود حمل می‌کند اما پس از ورود او به جزیره و توجه بی‌پایان او به بعضی کارهای مشکوک آن مکان، دکتر کاولی و افرادش متوجه می‌شوند که وی همه‌چیز را فهمیده و قصد علنی‌کردن اتفاقات تاریکی که در این مکان رخ می‌دهد را دارد. آن‌ها به وی تهمت دیوانگی زده و با استفاده از روش‌هایی روانشناسی( و یا شاید هم غیر انسانی) در طول تمام این دو سال روح وی را شکنجه می‌کنند تا جایی که سخنان آنان را می‌پذیرد و حقیقتا دیوانه می‌شود. او که به گفته‌ی خود دکتر کاولی هم بسیاربسیار باهوش بوده با این که تحت تاثیر این روش‌ها قرار گرفته اما مثل دیگران همه‌چیز را فراموش نمی‌کند و در بعضی مواقع همان شخصیت خود در زمان ورود به این مکان را به یاد می‌آورد. دکتر کاولی همیشه می‌خواهد زودتر این حالت او را از بین ببرد و با پخش موسیقی آزاردهنده، خوراندن قرص‌های مختلف به او و … تلاش خود برای این کار را نمایان می‌کند. اوج این موضوع را آن جایی می‌توان دید که وقتی تدی متوجه اشکالی در این قصه می‌شود و به دکتر لستر شیان حمله می‌کند، کاولی برای آرام کردن او تصاویر فرزندان او را که مرده‌اند در برابرش می‌آورد و او از شدت فشار عصبی بی‌هوش می‌شود. جرج‌ نویس می‌دانست که آن‌ها این جنون را خلق کرده‌اند که تدی حقیقت را فراموش کند برای همین به او می‌گوید این خیالات را رها کن تا حقیقت رو بفهمی. نمی‌دانیم که در پایان قصه چه اتفاقی روی می‌دهد اما در پایان کاولی دیگر ریسک نمی‌کند و تصمیم می‌گیرد با همان عمل وحشیانه کار تدی( یا همان اندرو) را تمام کند. او درک می‌کند که هرچه قدر هم بخواهد این تفکرات دیوانه‌وار را در ذهن تدی پرورش دهد بازهم ذهن پردازشگر تدی لایه‌های جنون را کنار می‌زند و سعی می‌کند حقیقت را درک کند. علت صبر او تا امروز نیز فقط این بوده که تا جای ممکن وجهه‌اش نزد دیگران خراب نگردد.

در این روایت، ما لحظه‌ی ورود تدی تا زمان بی‌هوش شدنش در فانوس دریایی را پیوسته در نظر می‌گیریم و صحنه‌ی پایانی فیلم که با بیدار شدن او بر روی آن تخت آغاز می‌شود را مدتی بعد از تمام حوادث دیده‌شده‌ی قبلی می‌دانیم. ( این مدت می‌تواند بازه‌ای بین ۹ ماه تا ۲ سال باشد)

البته بر علیه این تئوری هم یک نکته‌‌ی نقض آزاردهنده وجود دارد و آن این است که نمایش بسیاری سکانس‌ها باعث می‌شود حس کنیم که تدی پیش از پیاده شدن از کشتی نیز این‌جا حضور داشته است. این موضوع تحلیل و موشکافی بالا را نقض می‌کند چرا که در این نگاه ما لحظه‌ی ورود او با کشتی را اولین حضورش در این مکان فرض کرده‌ایم. ( چون گفته‌ایم که تدی در لحظه‌ی ورود دیوانه نبوده است) نکته این است که همان‌طور که گفتم ما در این تئوری به حداقل نکات نقض ممکن رسیده‌ایم و همین باعث می‌شود که آن را تا حد خوبی پذیرفته و درست بدانیم.

در لحظه‌ی ورود تدی به جزیره و لحظه‌ی پایان فیلم یک موسیقی مشخص و آزاردهنده پخش می‌شود، شاید پیام سازندگان این است که در پایان هم چیزی عوض نشده و این همان مکان تاریکی است که از همان لحظه‌ی اول فکرش را می‌کردی...

اگر این مقاله رو از اپلیکیشن تک نیز مطالعه می کنید برای مشاهده جدول امتیازات لطفا وارد صفحه این مقاله شوید

[wp-review id="30575"]

علیرضا حسینی

فورا نه اما حتما پیروز می شوم!

دیدگاه کاربران (20 دیدگاه)

  1. خیال میکند چاک سقوط کرده یا توسط شخصی به پایین پرت شده و توهم میزند که جنازه‌ی چاک را دیده است، دلیل فرستادن دکتری که ادعا میکند ریچل سولاندو است میشه گفت «شخصی که تدی را زیر نظر داشته باشد» شخصی که قبل از این او را زیر نظر داشت همکارش چاک یا دکترش شیان بود، اگر دقت کرده باشید وقتی او تدی را صبح از خواب بیدار میکند، خودش از قبل آماده شده برای رفتن کفش پوشیده لباسش کاملا سالم است و در دست و پا و صورتش و به طور کلی هیچ اثری از زخمی بودن و یا بهتر بگویم فراری بودن در او مشاهده نمیشود و در سلامت کامل به سر میبرد، یک فراری در همچین جزیره‌ایی با چنین طوفان هایی بدون هیچ امکاناتی نه تنها نمیتواند این همه مدت را بدون هیچگونه زخمی شدنی سر کند که حتی زنده هم نمیتواند بماند..نکته دیگر اینکه اگر دقت کرده باشید دکتر شیان به اندرو میگوید: دلورس روانی بود، افسردگی روانی داشت، تمایل به خودکشی داشت، توام الکلی بودی، به چیزایی که دیگران میگفتن(احتمالا درباره دلورس و بیماریش و بستری کردن او)توجه نمیکردی، «شما به خونه‌ی کنار دریاچه رفتین بعد از اینکه او(دلورس) عمدا آپارتمانتون رو آتش زد» پس این اندرو نبوده که آپارتمانشونو آتیش زده، دلورس بوده..کاولی به اندرو میگه:«من به همه‌ی مسئولین اینجا قول داده بودم که به بهترین وجه ممکنی که در تاریخ روانشناسی کسی نقش بازی کرده، نقش بازی کنم تا تو حالت خوب بشه» و دکتر شیان میگه:«اگه در مورد تو شکست بخوریم تمام کار هایی که اینجا میکنیم زیر سوال میره»، این یعنی همه‌ی این ها از لحظه‌ی ورود تدی به همراه چاک پروسه‌ و تلاش نهایی(به روش انسانی)بوده که برای درمان اندرو صورت گرفته، میشه دلیل جمله «در حال حاضر هممون عصبانی هستیم» رو اجبار نقش بازی کردن همه دونست

  2. درباره دیالوگ آخری که کامنت قبلی توضیح دادم باید اضافه کنم اگر اندرو کارهاش را کاملا غیرعمدی انجام میده و یا اگر دیوانه نیست و این پاپوشی‌ست که کاولی و… براش ساختن پس چرا بعد از اینکه دکتر شیان را بار دیگر چاک صدا میزند بعد از اینکه کاولی به همراه چند نفر دیگر تدی را برای رفتن به فانوس همراهی میکنن او نه تنها هیچ مقاومتی نمی‌کند که از قبل خبر دارد که اگر شیان را چاک صدا بزندآنها او رابه فانوس میبرن برای برداشتن قسمتی از مغزش!جور دیگری نیز میشه برداشت کرد،شاید تدی قصد دارد میان راه فرار کندولی ازقبل میداند که نمیتوانداز جزیره خارج شود و به احتمال زیاد میمیرد ولی چون نمیتواند با این حقیقت که همسرش را کشته و در مرگ فرزندانش مقصر است زندگی کند(زندگی مثل یک هیولا) پس تصمیم میگیرد به عنوان یک مارشال که همسرش در آتش سوزی کشته شده، بمیرد(مردن مثل یک آدم خوب)!البته هیچکدوم اینها از حقیقت ماجرا که تدی،همسرش را کشته و در مرگ فرزندانش مقصر بوده و توسط دادگاه به این جزیره برای درمان فرستاده شده، ولی او هیچوقت نتوانسته این حقایق را بپذیرد و حتی وقتی نویس او را لیدیس خطاب کرده او را به باد کتک گرفته و روانه‌ی ساختمان C کرده و همه‌ی تقصیرات را به گردن اندرو می‌اندازد و اسمش را به اوارد دنیلز تغییر میدهد(و همه‌ی اینها را به احتمال زیاد عمدا انجام میدهد)دکترها مجبورمیشن برای درمان او نقش بازی کنن و از اونجایی که داستان او را کاملا حفظن همه چیز رابرای تلاش نهایی آماده میکنن،به ریچل سولاندو شخصیتی بسیار نزدیک به همسراندرو و تقریبا نزدیک به تدی(کسی که اینجا رامنزلش تصور میکندو به همه کارکنان نقش هایی داده است)او را به کشتی برمیگردونن و به عنوان یه مارشال برای پیدا کردن یک فراری وارد جزیره میکنن

  3. به دیالوگ آخر فیلم دقت کردین؟«تدی:کدوم بدتره؟ زندگی کردن مثل یک هیولا یا مردن مثل یک مرد خوب؟»همین جمله باعث میشه یه تئوری دیگه مطرح بشه،اینکه:هم تدی بیماره،هم اینکه خودش میدونه بیماره.اون نمیتونه قبول کنه که یک هیولاست،که باعث شده بچه هاش بمیرن،که زنشو کشته!پس به عمد دست به این کارا میزنه.درباره‌ی ریچل سولاندو که کامنت قبلی توضیحاتی دربارش دادم باید اضافه کنم نه تنها ریچل سولاندوی قلابی که به تدی نشون میدن قلابیه،که حتی ریچل سولاندوی توی غار هم قلابیه!بدون هیچ شکی،وقتی تدی بعد از دیدن عکس بچه هاش از هوش میره و با قبول تمامی حقایق دوباره به هوش میاد و شروع به اعتراف میکنه اگر دقت کرده باشید اون ادعا میکنه ریچل سولاندویی اصلا وجود نداره و اندرو این اسم رو خودش ساخته و به احتمالا زیاد اسم کوچک یعنی ریچل رو از اسم کوچک دخترش یعنی ریچل لیدیس گرفته پس هیچ ریچل سولاندویی وجود نداره.به داستان ریچل سولاندو اول دقت کردین؟!وقتی تدی با ریچل سولاندویی که کاولی ادعا میکنه پیدا شده روبرو میشه و ازش میپرسه روز قبل کجا بوده،اون جواب میده «برای جیم و بچها صبحانه درست کردم،بعدش ناهار جیم رو براش گذاشته و او رفته،بعدش بچه ها رو به مدرسه فرستادم و بعدش تصمیم گرفتم در دریاچه شنا کنم»حالا این رو با زمانی که کاولی عکس بچه های اندرو رو بهش نشون میده و اندرو همه چیزو به یاد میاره مقایسه کنید«اندرو بعد از دستگیر کردن یک فراری به خونه برمیگرده،دلورس رو با لباس های خیس پیدا میکنه و ازش میپرسه بچه ها کجان و اون میگه به مدرسه رفتن،اندرو میگه شنبه ها مدرسه ها بستن و زنش میگه مدرسه من بازه و بعدش اندرو اونا رو در دریاچه پیدا میکنه»ساختگی بودن هر دو ریچل کاملا معلوم میشه و حضورشون دلیلی بوده برای درمان اندرو

  4. سلام
    از نقد موشکافانه شما بسیار لذت بردم من فقط یک بار فیلم رو تماشا کردم
    مشخص هست در متن فیلم به صورت عمد دائما نکاتی در تناقض با آنچه که در بیست دقیقه پایانی فیلم می بینیم در خود قرار داده .
    مثلا اونجایی که تدی داشته با اون بیمار مرد روانی صحبت می کرده و مداد رو بر روی دفترچه یادداشت مدام می کشید پس از این ضعف بیمار خبر داشته و می خواسته در حالت غیر عادی از اون حرف بکشه.
    ولی طبق صحبت شما بیایم از بالا به این فیلم نگاه کنیم :
    به نظر من می تونیم در سکانس پایانی کل نتیجه و مفهوم فیلم رو درک کنیم
    در سکانس پایانی دیدیم که تدی داشت با همکارش صحبت می کرد و در جواب همکارش پاسخی رو داد که مطابق نظر همکارش نبود، به بقیه اشاره کرد و اونا برای بردن تد با وسایل جراحی آماده شدن و تد ترجیح داد که مثل یک آدم سالم بمیره تا اینکه مثل یک آدم روانی زنده بمونه.
    به نظر من اون سالم بود ولی تمرکزش رو درست از اون موقع از دست داد که اولین سیگار رو از همکارش تو کشتی تحویل گرفت و به طبع ما به عنوان بیننده همراه بازیگر نقش اول کمی گیج شدیم ولی در پایان به نظر من نتیجه اصلی رو گرفتیم.

  5. این فیلم دیوانه کنندست..همه جوره ادمو مسخ میکنه…..بنظرمن تدی دیوونه نبود …مهم ترین چیزی که اینو تایید میکنه دیدن ریچل سولاندو توی اون غار بود…حتی همونجا به تدی گفت که اگر از قرصها یاسیگاری که بهش میدن استفاده کنه..تا 36الی48 ساعت بعد تاثییرشو میزاره…و اونجایی که توی فانوس اون اتفاقا افتاد…هموزم فکر میکنم دکترا از ی سری روشای روانشناسی و غیر انسانی یا شایدم هیپنوتیزم استفاده کردن تا این توهماتو بهش بقبولونن….ولی خب …بازم ی سری چیزایی هست که باعاش درتناقضه

  6. سلام و درود. مطالب عالی بودند. بنظر من اندرو بعد از قتل همسرش دیوونه میشه و به جای اینکه ببرنش زندان میبرن جزیره شاتر. اونجا دیوونگیش زیاد میشه میخواد از حقیقت فرار کنه. تو اون جزیره هم ازمایشات وحشتناک رو انجام میدادن اما فقط برای کسایی که درمان نشن. اندرو هم یه داستان میسازه تا از حقیقت فرار کنه. ولی چیزی که من نفهمیدم این بود که سکانس بعد از بیهوشی تو فانوس دریایی دوباره نور زیاد میشه درست مثل سکانس اواسط فیلم که توفان اومد و نور زیاد شد و دکتر کاولی گفت که میگرن داری. فک کنم که این توجیه میکنه دیوونگیشو چون احتمال داره که بخاطر دیوانگی یادش رفته باشه که میگرن داره ولی دکتر کاولی قرص رو بهش میده و بهتر میشه.البته هنوز ارتباط این دو سکانس با هم مشخص نیس. و اون مجسمه.

  7. مطمعنا نمیشه یک تیوری قطعی برای این فیلم تعریف کرد ولی سه صحنه سالم بودن تدی رو تایید میکنه. اولی صحنه ی بازجویی تدی از بیمارانی بود که ریچلی که فرار کرده بود میشناختن. یکی از بیمارا تو دفترچه ی تدی نوشت “فرار کن”. صحنه ی بعدی حرفای دکتر توی غار بود. حرفای دکتر واقعیت بود و قطعا تدی نمیتونست فقط از روی توهم زدن به واقعیت ها برسه. در واقع حرفای دکتر تکمیل کننده ی حرفای جرج هم بود.صحنه ی سوم صحنه ای بود که وقتی تدی بعد از بیرون اومدن از غار به بیمارستان برگشت و وقتی از دکتر کاولی در مورد چاک پرسید دکتر کاولی گفت شما تنها به جزیره اومدین که در واقع سعی داشت به تدی تلقین کنه اون بیماره. به نظر من تدی سالم بود .

  8. با مطالعه تحلیلاتون من هم تحلیل اخر رو از داستان کردم.به نظر من تدی سالم بود.مکالمه ای که با همکارش در اون روز توفانی داشت نشون می ده که یه جورایی به یک جنایت دولتی پی برده بوده و به نحوی به اون جزیره کشونده شده بود تا سر به نیست بشه.در واقع در این فیلم برخلاف انتظار ما که همیشه توقع داریم قهرمان داستان از شر ظلم و سیاهی خلاص بشه و فرار کنه این بار انگار واقعن نمی تونه و تسلیم اون سیستم سیاه می شه.شاید همون واقعیتی که الان دنیا و انسانها رو در برگرفته و نمی تونیم ازش فرار کنیم.
    این آدم تنها با روشهای روانشناسانه آشفته و پریشان شد حداقل ممکنه اینطوری وانمود کرد و در نهایت نشون داد که شاید همه این مدت به بازی ها آگاه بوده ولی دیگه راه فراری نداشت

  9. واقعا فیلم فوق‌العاده ای بود.
    حتی میشه گفت شاهکار بود و به نظرم جزو 5 اثر برتر و یا حتی میتونم بگم بهترین اثر اسکورسیزی هست.

    هيچوقت مزه ای شیرین اولین باری که این فیلم رو دیدم رو فراموش نمیکنم.
    به شدت فیلم سرگرم کننده ای بود و پایانش هم فوق‌العاده بود و به طوری که بعید میدونم کسی بتونه پایانش رو ببین و فراموشش بکنه.

  10. من هم با اینکه از اول دیوانه نبوده و طی اتفاقاتی که به وجود اومده دیوانه شده است موافقم.
    در کل تحلیل بسیار دقیق و منطقی بود. ممنون از شما

  11. خب اگه دیوونه نبود چرا بعد از اینکه بهوش اومد باز فک میکرد چاک همکارشه با وجود اون چیزایی که تو فانوس دریایی دید

  12. سلام دارم این فیلم رو برای اولین بار در تاریخ 1400/01/26 می بینم شاید صحبت هایی در رابطه با فیلم شده ولی این نظر خودمه
    از تدی در فیلم داره انتقام قتل هاش در المان گرفته میشه(مهاجرت مکس وون سایدو از المان!) اتفاقات زندگیه شخصیشو توی تحلیل می تونید درک کنید
    داستان از جایی شروع میشه که به تدی در رابطه با اندرو لیدیس که خودش به نحوی خلقش کرده خبری می رسه که اون در شاتر ایلاند زندگی می کنه و از این موضوع چه چیزی می تونه جذابتر برای مارشال ما باشه تا خودش با پای خودش به جزیره برای بررسی داستان خیالیش بره که انگار واقعی شده و این شاید راهی بتونه براش باشه تا تلقینات به خودش رو واقعی ببینه و به خودش بگه اینها تلقین و صحنه سازی های من نیست اینجاست که وارد جایی که نباید میشد میشه
    بنظر من از داخل کشتی حتی با برداشتن سیگارش و دادن سیگاری با خاصیت توهم زایی و کنترل ذهن و حتی قبل تر از این ماجرا تدیو رو برای انتقام اماده می کنن…

  13. تحلیل خیلی جالبی بود.
    اما اگر قبول کنیم که تحلیل سوم به واقعیت نزدیک‌تره یه سوال ایجاد می‌شه که اصلا شخصیت اصلی داستان چرا علاقه داشت ک هبره به جزیره شاتر؟ و اینکه اصل اچرا ماجرایی تحت عنوان گم شدن یک بیمار به مارشال‌ها گزارش شده بود؟ در حالی که می‌دونیم چنین بیماری اصل اوجود نداشته!
    آیا اونها منظورشون یافتن دکتر سولاندز بوده؟

  14. کسی که دو سال تو یه جزیره زندگی کنه ، دیگه دریازده نمیشه . اون هم با اون شدتی که اول فیلم دیکاپریو شد ..
    اونجا هم چیزایی به خوردش دادن که مغزش همه چی رو قاطی میدید ، در قالب توهم و خواب .
    درضمن هیچ اشاره ای به خوابهایی که دیکاپریو راجع به جنگ جهانی و کشتن اون سربازا و جزئیات دیگش نکردید تو متن تحلیلتون !؟؟!؟

  15. یکی از شاهکار های اسکورسیزی کبیر که به سختی میشه اون اتمسفر فوق العادش و پایان بینظیرش رو فراموش کرد =]

  16. (به نظرم هر دیدگاهی بیاریم باز نقیضش هست مثلا وقتی چاک و تدی میرن داخل قبرستون که قبر لیدیس رو پیدا کنن وقتی میرن داخل کلیسا پلیسه میدونه اونها کجان اینو نشون میده طبق حرفای دکتر کاولی درسته و طی دو سال اونها برای تدی نقش بازی میکنن که توهمات پلیس بودن رو کنار بگزاره و خشم تدی از اونجایی که تو دفتر دکتر کاولی معلوم میشه تا اونجایی که داره بازجویی میکنه سر بیمار داد میزنه نشون میده از جنگ و خشم هاش به یادش مونده .
    و خیلی نکته های نقض دیگشم هست که آخر فیلم چرا دکتر کاولی اونو میبره به برج فانوس چون دکتر کاولی گفت اون روش ها در گذشته بوده و امروزه از درمان از روان درمانی استفاده میکنن شاید همش دروغ بوده و تدی سالم و کارگاه بوده و دیگر اینه که وقتی تدی میره میگه من رفتم دیدار توماس داخل زندان ددهام و به جزیره شاتر شک کرده بودم و میخواستم از راضش پی ببرم و اینکه وقتی بهم این پرونده خورد خودم قبول کردم
    همونطور که دکتر کاولی وسطای فیلم گفت من رابطای بیرون جزیره دارم و این نظریه پیش میاد وقتی دیدن تدی میخواست از جزیره شاتر خبر دار بشه و توماس رو دید رابط های دکتر کاولی دوباره توماس رو داخل شاتر اوردن که دیگه از راض های جزیره شاتر از زندان ددهام به کس دیگه نده و یک پرونده دروغین درمورد راشل ساختن و وقتی تدی میبینه پرونده در مورد راشل هست این پرونده رو قبول میکنه و نقشه دکتر کاولی میگیره و تدی رو میارن داخل جزیره که نتونه به راض جزیره و کار های کثیف اونجا پی ببره و با قرض و قضا اونو دیوانه میکنن .
    خلاصه هر نظریه بدیم یک نقضش هم هست و نباید زیاد بهش فکر کنیم )

دیدگاهتان را بنویسید

دانلود اپلیکیشن تک نیوز